۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

فاصله، رسيدن، لبخند

شايد اين فاصله را "بايد" پر كند... فاصله ي خواستن و رسيدن. روزگار در هم مي شكند دير يا زود ديوار غرور را و آن، لحظه ي آغاز پر شدن است... پلك هايي كه سبك بارانه بسته مي شوند بر روي سختي ها و خوشي ها...دستاني كه سبك بال لمس زيبايي ها رو مي جويند...



۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

"تو"ي سيال ذهن

از شايدها بايد گذشت، به بايدها نبايد تن داد، به لحظات كش دار آرامش اعتماد بايد كرد، حس جاري در دستان، هواي پاك نجوا، نفس نفس هاي آهنگين..."تو" آغازگر جمله ها و ياد "تو" جريان سيال ذهني...

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

لبخندها

در و دیوارها رو نگاه می‌کنم، گوشه کنارهای خونه؛ پر-اند از شور و هیجان، سکوت و نگاه، غم و شادی، فریادها و زمزمه‌های درگوشی، خنده‌های از ته دل و هیستریک… تنها دلیل وگواهی وجود اون‌ها لبخندی هست که گوشه‌ی لب‌ام نقش بسته و حسی شیرین که اعماق وجودم در جریان هست.

نمود بیرونی گذشته‌ام لبخندی بر لب و نمود درونی اون حالِ حال‌ام؛ بی‌توجه از کنار لبخندهای به ظاهر بی‌دلیل نگذریم شاید عصاره‌ی گذشته‌ای در پس اون لبخند و نگاه جاری باشه.

۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

تسلسل افکار

برای فکر کردن هزار راه وجود دارد اما برای فکر نکردن یک راه؛ فکر کردن به موضوعی دیگر!

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

تكرارِ تكرار

تكرار شو كه تكرار تو خوب است زیرا تكرار نشدني باقى مى‌ماند، مى‌مانى، و آرام مي گيرد این تشنهْ دلِ خسته از تكرارِ نبودن ها...

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

دردی زیر پوست

گاهی به سادگی یک شانه بالا انداختن از زیر بار مسئولیت می‌توان شانه خالی کرد و گاهی به سختی یک دوست داشتن می‌توان لبخندی به صورت پاشید تا مجبور نشد به هزار جور سؤال جواب داد!

۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

روشنایی

با هزار امید و آرزو به سوی‌اش می‌روم، زنگ در را می‌زنم... کلید می‌اندازم و در را باز می‌کنم، کورمال کورمال با طرحی از لبخند به دنبال کلید روشنایی می‌گردم و چندین بار صدای‌اش می‌کنم... چراغ که روشن می‌شود واقعیت را بر وجودم می‌افشاند... نیست، دیگر نیست... تمام نیروی‌ام را جمع می‌کنم تا روشنایی را خاموش کنم... نیست؟

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

نگاهی متفاوت

گاهی برداشت‌ها یکی ست اما عکس العمل‌ها متفاوت؛ گاه انتظارها یکی ست ولی عمل‌ها متفاوت.

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

دریچه‌ی خودخواهی

خواسته‌ها و رفتارهای آدمی را می‌توان از پنجره‌ی خودخواهی نگریست. خودخواهی درخواستی برای رفع نیازهای خود است؛ خواه نیازهای مادی، خواه معنوی. گاه این نیازها در مقابل نیازهای دیگران قرار می‌گیرند و گاه در راستای آن‌ها که بر این اساس بین دو خودخواهی مثبت و منفی در نوسان است.

خودخواهی نقش بسیار مهمی در تعاملات اجتماعی بازی می‌کند و در واقع عامل اصلی در پایداری روابط است. اگر خودخواهی یک کل در نظر گرفته شود، دو جزء تشکیل دهنده‌ی آن توجه به نیازهای خود و غیرخود است. در ظرف خودخواهی هر چه توجه به نیازهای خود سهم بیشتری داشته باشد بار منفی خودخواهی بیشتر می‌شود.

در روابط “ساده”ی انسانی شرط پایداری، حفظ نسبت این دو جزء در محدوده‌ی نزدیک به یک است؛ به عبارتی حفظ منافع جمعی در کنار منافع فردی. با افزایش عمق رابطه شرط پایداری، افزایش سهم توجه به نیازهای غیرخود می‌شود، به عبارتی منافع جمعی بر فردی ارجحیت می‌یابند. بر این اساس در متعالی‌ترین رابطه، تنها جزء خودخواهی توجه به نیازهای غیرخود می‌شود. به عنوان مثال در یک رابطه‌ی عاشقانه، هر طرف رفع نیازهای خود را  به طرف مقابل وا می‌گذارد و خود را به طور کامل مصروف رفع نیازهای دیگری می‌کند. البته در روابط معبد و معبودی مانند رابطه‌ی والدین با فرزند از آن‌جا که یک طرف خود را صرف دیگری می‌کند اما انتظار دریافت پاسخی ندارد، پایداری نیاز به نیروی عظیم ایثار پیدا می‌کند.

در میان این دو خودخواهی مثبت و منفی، حالت سومی نیز وجود دارد که خودخواهی منفعل نامیده می‌شود و از تنهایی سرچشمه می‌گیرد. فردی که تنهاست از آن جا که با مسائل و مشکلات دیگران درگیری کمتری دارد، افکارش غرق در مشکلات خود است و بخش اعظمی از درگیری‌های ذهنی‌اش را اشغال می‌کند. این نوع خودخواهی در برخورد با دیگران براساس اخلاقیات و شخصیت فرد در کنار نحوه‌ی برخورد دیگران، به صورت خودخواهی مثبت یا منفی بروز می‌کند.

باید توجه داشت که خودخواهی مثبت یا منفی در روابط اجتماعی باعث بازتولید خودخواهی هم نوع خود می‌شود؛ به عبارتی تأثیر آن در روابط غیرخطی است. در واقع خودخواهی مثبت زیرساخت مورد نیاز برای برپایی اعتماد است و اعتماد خود زمینه ساز بروز خودخواهی مثبت می‌شود و بر عکس این قضیه در مورد خودخواهی منفی نیز صادق است.

همه‌ی این تعاریف برچسبی است بر رفتارهای انسان بلکه بتوان با درک بیشتر خود به درک بیشتری از دیگران دست یافت. در دنیایی که همه چیز براساس منافع تعریف می‌شود- از روابط ساده‌ی دوستی بین دو نفر تا روابط کشورها- بازتعریف کلمات به نحوی که مفاهیم مهجور پیشین را در قالبی جدید تعریف کند، اجتناب ناپذیر به نظر می‌رسد. دنیا دنیای ارتباطات است و کلمات جزئی غیر قابل تفکیک از آن، پس چه بهتر که با تعاریف جزئی از مفاهیم کلی زمینه را برای درک بیشتر فراهم کرد.

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

واقعیت یا خیال

مرز بین واقعیت و خیال کجاست؟ آیا می‌توان مرز روشنی بین این دو متصور شد؟ شاید به عنوان یک شخص ثالث راحت‌تر بتوان جواب این سوالات را پیدا کرد. به عبارتی در صورتی که زندگی شخصِ دیگری از بیرون و بدون توجه به ذهنیات و درونیات وی بررسی شود بتوان جواب دقیق‌تری برای این سوالات پیدا کرد. اما به نظر نگارنده‌ی این سطور سئوال مهم‌تری وجود دارد و آن این که تشخیص واقعیت از رؤیا چقدر اهمیت دارد؟

شاید بد نباشد در ابتدا از نظر کلامی این دو مقوله را از یک‌دیگر تفکیک کنیم. برای پیشبرد هدف این نوشته نیازی به ارائه‌ی تعاریفی دقیق براساس بحث‌های مربوط به هستی و نیستی و یا مقدم بودن وجود بر ماهیت نیست*، در این جا منظور همان تعاریف عامیانه‌ی واقعیت و خیال است؛ واقعیت چیزی که اتفاق افتاده و خیال تصویری که از آن اتفاق ثبت شده است. بر این اساس گاهی خیال بر واقعیت منطبق می‌شود و گاه از آن دور است. گفتگوهایی که در اثر عدم تطابق این دو شکل می‌گیرد معمولاً با عباراتی نظیر “اما من فکر کردم…” و “اما برداشتی که من داشتم…” همراه است و لحظه‌ای را به تصویر می‌کشد که پرده از واقعیت (و یا خیال) کنار می‌رود. نکته‌ی حائز اهمیت در این‌جا اطلاق برچسب واقعیت بر یکی از تصاویری‌ست که از یک اتفاق به جا مانده است. به عبارت دیگر عملی انجام شده و نظاره‌گران آن هر کدام تصویری از آن را در ذهن خود حک کرده‌اند. این که کدام به حقیقت امر نزدیک‌تر است شاید جوابی باشد که هیچ‌گاه برای هر همه‌ی شاهدان ماجرا مشخص نشود! اما در صورت ایجاد تضاد بین این تصاویر و بروزش، برای رفع آن معمولاً با توافق، یکی از آن تصاویر و یا تصویری برگرفته از آن‌ها به عنوان واقعیت در نظر گرفته می‌شود.

علاوه بر مطالب پیش گفته نکته‌ی مهم‌تری نیز وجود دارد و آن این که برداشت هر فرد از اتفاقات براساس ذهنیات وی (چه درست و چه اشتباه) استوار است. بنابراین ایجاد تضاد بین این تصویر با تصویر دیگر خواه ناخواه پایه‌های آن ذهنیات را می‌لرزاند و گاه منجر به فرو ریختن آن می‌شود. اگر این ذهنیات منفی باشند و با ذهنیات مثبتی جایگزین شود می‌تواند تأثیر مثبتی داشته باشند و در مقابل اگر ذهنیات مثبت با ذهنیات منفی جایگزین شوند قدر مسلم تأثیر منفی این دو بر یکدیگر غیرخطی بوده و تخریب بیشتر از حد انتظاری را ممکن است باعث شوند.

زندگی کردن با واقعیت‌ها گاهی بسیار سخت است و هر کسی از عهده‌ی آن برنمی‌آید، به خصوص وقتی حقایقی تلخ مطرح باشند و شاید برای زندگی با خیال آسوده‌تر نیاز به ادامه‌ی آن براساس خیالات فردی باشد. به عنوان مثال در صورتی که تصویری مثبت و شیرین (خواه به درست و خواه به اشتباه) از فردی که در برهه‌ای وارد زندگی فرد دیگری شده، شکل گرفته است و پس از آن دیگر تأثیر مستقیمی بر زندگی یکدیگر نخواهند داشت، شاید لزومی نداشته باشد این تصویر با تصویر دیگری که ممکن است حتا به واقعیت نزدیک‌تر باشد جایگزین شود. در نهایت می‌توان گفت که اهمیت تمییز واقعیت از خیال بستگی به تأثیرات کلی آن بر تصویرهای شکل گرفته از آن دارد و هر شخصی بهتر می‌تواند برای خود تصمیم بگیرد که کدام تصورات‌اش نیاز به اصلاح دارند.

* در صورت علاقه می‌توانید به کتاب‌های “هستی و نیستی” و نیز “اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر” اثر سارتر مراجعه نمائید.