مرز بین واقعیت و خیال کجاست؟ آیا میتوان مرز روشنی بین این دو متصور شد؟ شاید به عنوان یک شخص ثالث راحتتر بتوان جواب این سوالات را پیدا کرد. به عبارتی در صورتی که زندگی شخصِ دیگری از بیرون و بدون توجه به ذهنیات و درونیات وی بررسی شود بتوان جواب دقیقتری برای این سوالات پیدا کرد. اما به نظر نگارندهی این سطور سئوال مهمتری وجود دارد و آن این که تشخیص واقعیت از رؤیا چقدر اهمیت دارد؟
شاید بد نباشد در ابتدا از نظر کلامی این دو مقوله را از یکدیگر تفکیک کنیم. برای پیشبرد هدف این نوشته نیازی به ارائهی تعاریفی دقیق براساس بحثهای مربوط به هستی و نیستی و یا مقدم بودن وجود بر ماهیت نیست*، در این جا منظور همان تعاریف عامیانهی واقعیت و خیال است؛ واقعیت چیزی که اتفاق افتاده و خیال تصویری که از آن اتفاق ثبت شده است. بر این اساس گاهی خیال بر واقعیت منطبق میشود و گاه از آن دور است. گفتگوهایی که در اثر عدم تطابق این دو شکل میگیرد معمولاً با عباراتی نظیر “اما من فکر کردم…” و “اما برداشتی که من داشتم…” همراه است و لحظهای را به تصویر میکشد که پرده از واقعیت (و یا خیال) کنار میرود. نکتهی حائز اهمیت در اینجا اطلاق برچسب واقعیت بر یکی از تصاویریست که از یک اتفاق به جا مانده است. به عبارت دیگر عملی انجام شده و نظارهگران آن هر کدام تصویری از آن را در ذهن خود حک کردهاند. این که کدام به حقیقت امر نزدیکتر است شاید جوابی باشد که هیچگاه برای هر همهی شاهدان ماجرا مشخص نشود! اما در صورت ایجاد تضاد بین این تصاویر و بروزش، برای رفع آن معمولاً با توافق، یکی از آن تصاویر و یا تصویری برگرفته از آنها به عنوان واقعیت در نظر گرفته میشود.
علاوه بر مطالب پیش گفته نکتهی مهمتری نیز وجود دارد و آن این که برداشت هر فرد از اتفاقات براساس ذهنیات وی (چه درست و چه اشتباه) استوار است. بنابراین ایجاد تضاد بین این تصویر با تصویر دیگر خواه ناخواه پایههای آن ذهنیات را میلرزاند و گاه منجر به فرو ریختن آن میشود. اگر این ذهنیات منفی باشند و با ذهنیات مثبتی جایگزین شود میتواند تأثیر مثبتی داشته باشند و در مقابل اگر ذهنیات مثبت با ذهنیات منفی جایگزین شوند قدر مسلم تأثیر منفی این دو بر یکدیگر غیرخطی بوده و تخریب بیشتر از حد انتظاری را ممکن است باعث شوند.
زندگی کردن با واقعیتها گاهی بسیار سخت است و هر کسی از عهدهی آن برنمیآید، به خصوص وقتی حقایقی تلخ مطرح باشند و شاید برای زندگی با خیال آسودهتر نیاز به ادامهی آن براساس خیالات فردی باشد. به عنوان مثال در صورتی که تصویری مثبت و شیرین (خواه به درست و خواه به اشتباه) از فردی که در برههای وارد زندگی فرد دیگری شده، شکل گرفته است و پس از آن دیگر تأثیر مستقیمی بر زندگی یکدیگر نخواهند داشت، شاید لزومی نداشته باشد این تصویر با تصویر دیگری که ممکن است حتا به واقعیت نزدیکتر باشد جایگزین شود. در نهایت میتوان گفت که اهمیت تمییز واقعیت از خیال بستگی به تأثیرات کلی آن بر تصویرهای شکل گرفته از آن دارد و هر شخصی بهتر میتواند برای خود تصمیم بگیرد که کدام تصوراتاش نیاز به اصلاح دارند.
* در صورت علاقه میتوانید به کتابهای “هستی و نیستی” و نیز “اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر” اثر سارتر مراجعه نمائید.
در واقع همهی واقعیتها بازتابِ واقعیتهای (احتمالا) موجود در ذهن ما هستند. وجود هیچ چیز جز خیالات ما از آنچه بیرون از ما وجود دارد برای هیچ انسانی قابل اثبات نیست. آنان نیز که سعی میکنند «با واقعیت» زندگی کنند، خیالاتی تراژیک نسبت به آنچه بیرون از ایشان وجود دارد تصور میکنند و دنیای بیرون از خود را سخت فرض میکنند. من هم مانند همهی انسانهای دیگر نمیدانم آنچه بیرون از من است چیست و مسلما آن دنیایی که در خیال من است با آن دنیایی که در خیال توست دو چیز مجزاست، لیکن هیچ کدام واقعیت نیست، حتی «وجود»ِ این واقعیت نیز قابل اثبات نیست
پاسخحذفممنون از نظرت شهاب.
پاسخحذفدر مورد واقعیت تا حدودی با نظرت موافقم. منظور از واقعیت در این نوشته همونطور که گفتم اتفاقی ست که از نظر مکانی و زمانی واقع شده و از برداشتها (تصویرها) مستقل، گرچه ممکن ه وجودش ممکن ه قابل اثبات نباشه. در مورد ماهیت یک اتفاق نمی شه مطمئن بود، این رو موافقام و به خاطر همین عدم اطمینان نمیشه در مورد میزان صحت برداشتها هم نظر درستی داد اما عواملی هستند که میشه براساس اون تا حدودی به ماهیت اتفاق نزدیک شد، مثل نیت افراد و نحوهی وقوع و ابزار مورد استفاده قرار گرفته شده. به عنوان مثال وقتی کسی کاری رو انجام میده شخص دیگه برداشتاش از اون کار تا حدود زیادی مربوط به نیت اون فرد هست و در صورتی که بعدها متوجه بشه که نیت اون چیز دیگهای بوده بنابراین برداشتاش از اون کار تغییر میکنه، بنابراین اگر این نیت جدید رو درست فرض کنیم می شه گفت که برداشت جدید به واقعیت نزدیکتر ه.
واقعیت رو میشه مثل یه کبریت توی یه قوطی کبریت در نظر گرفت، هر کسی یکی از کبریتهای درون اون رو برمیداره، روشناش میکنه و با نور اون به مسیرش ادامه میده و لزوما همه یه کبریت و یک مسیر رو انتخاب نمیکنن.