۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

کاش



کاش "خوبی" خطاب‌ام نمی‌کردی

اما می‌دیدی که همه "خوبی"ام ازآن توست

کاش "دوست‌ات ندارم"هایت خالی بود از تردید

اما جرعه‌ای از احساس سرشارم می‌نوشیدی

کاش در نگاه‌ات "زیبا" نبودم

اما در نگاه‌ام می دیدی بازتاب "زیبا"ای‌هایت

کاش نبودی و نبودم آگاه از عشق‌ات

تا چاره‌ای برای "دچار"ات بیاندیشم

آه و صد آه که ندیدی

"من"ِ فراری از عشق

چگونه شکست پای فرارم


پی نوشت: مشغول مرتب کردن کتاب هام بودم که این شعرم رو از لابلای دفتر خاطرات ام روی یک برگ کاغذ مچاله و تنها پیدا کردم. با این که اون لحظه از لحظه های سخت زندگی ام بود، اما الان که به اون لحظات نگاه کردم و اون احساس رو به یاد آوردم، احساس پشیمونی و حسرت ندارم. خوشحال ام که این رو به اش ندادم

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

معرفی آرکایو


علاقه‌ی وافر من به آرکایو و به خصوص ترانه‌ی جاودانه‌ی آن‌ها «دوباره»، دست‌مایه‌ای شد برای نوشتن در مورد این گروه، و شاید ادای دین‌ام به لحظات روحانی‌ای که با این ترانه سپری کردم. لحظاتی که «دوباره» مرا دوباره و دوباره از هر چه خودم و دنیا بود جدا کرد و در سیاهی مطلق چون نوری به دنبال خود به سرزمینی کشاند که تکرار سوختن و ساخته‌شدن، تکرار مرگ و دوباره متولد شدن و لحظات کش‌دار شرحه شرحه‌گی قلبی دردمند از لیز خوردن لحظاتی که تکرارشان بدون عشق میسر نیست. ترانه را می‌توانید از اینجا دانلود کنید. متن این ترانه را هم می‌توانید از اینجا بخوانید. نماهنگ‌ای که یکی از طرفداران این گروه برای این آهنگ درست کرده را می‌تواینداز اینجا ببینید. در ادامه به معرفی گروه می‌پردازم. همچینین در انتهای این پست لینک دیسکوگرافی این گروه را که شامل تمام آلبوم‌هایی ست که تا کنون منتشر نموده‌اند ، قرار دادم.

خاستگاه
آرکایو لندن است. گستره‌ی سبک موسیقایی این گروه، الکترونیک، تریپ‌هاپ (ترکیبی از هیپ‌هاپ و الکترونیک) و راک پراگرسیو است. این گروه را داریوش کیلر (کیبورد و ترانه‌سرایی) و دنی گریفیث (جلوه‌های صوتی و ترانه‌سرایی) در سال 1994 که در آن زمان از اعضای گروه جنساید دو بودند، پایه‌گذاری نمودند. سپس به همراه دو خواننده‌ به نام‌های رؤیا عرب (خواننده‌ای ایرانی) و روسکو جان (خواننده‌ی رپ و ترانه‌سرا) اولین آلبوم خود را به نام "لاندینیوم" در سال 1996 عرضه نمودند. سبک این آلبوم ترکیبی از تریپ هاپ سیاه، الکترونیک و پراگرسیو بود. این آلبوم تا حدودی توجه منتقدان رو جلب کرد، اما به دلیل مشکلات درونی گروه، پس از آن از هم جدا شدند. در سال 1997 کیلر و گریفیث به همراه خواننده‌ی زنی دیگر به نام سوزان وودر دوباره گروه را برپا کردند و در سال 1999 آلبوم دوم خود را به نام «دست‌های مرا بگیر»، که ترکیبی از پاپ و تریپ‌هاپ بود، منتشر نمودند. گروه از این آلبوم رضایت چندانی نداشت و معتقد بود که حداقل چیزی را که مورد نظرشان بوده، عرضه شد.
بین سال‌های 2002 و 2005، با خواننده‌گی کریگ واکر(خواننده‌ی پیشین گروه قدرت رویا) سه آلبوم را منتشر نمودند، که مورد توجه منتقدان قرار گرفت و محبوبیت زیادی، به‌خصوص در فرانسه و لهستان پیدا کرد. سبک کاری آرکایو در این سه آلبوم به تدریج از الکترونیک و تریپ‌هاپ فاصله گرفت و بیشتر به سمت سبک‌های توهمی و پراگرسیو هم‌چون گروه‌های پینک فلوید , موگاوی پیش رفت. همچنین در نوامبر سال 2003 موسیقی متن فیلم فرانسوی میشل ویلانت برعهده‌ی این گروه بود. که بعدها در مصاحبه‌ای، داریوش اعلام کرد که اصلاً این فیلم را دوست نداشته و فقط در پی کسب تجربه موسیقی متن آن را پذیرفته است.
آرکایو در خبری بیان نمود که واکر به دلیل «شرایط پیش‌بینی نشده‌ای» در تور نوامبر 2004 این گروه شرکت نخواهد کرد. کیلر نیز در مصاحبه‌ای به مشکلات شخصی واکر اشاره نمود. در نهایت کیلر و گریفیث در مصاحبه‌ای با شبکه‌ی آرته‌ اعلام نمود که واکر از گروه جدا شده و مشغول فعالیت بر روی آلبوم خودش است. خود واکر دلیل رفتن‌اش را مشکلات شخصی با مدیریت گروه و سایر اعضا اعلام نمود.
در پائیز 2004، آرکایو با معرفی دیو پن(خواننده، نوازنده‌ی گیتار و ترانه‌سرا) به جای واکر ،تور آلبوم موفق و فوق‌العاده‌ی "سروصدا" را برگزار نمودند. در این تور کیلر و گریفیث، با پولارد بریر(خواننده، نوازنده‌ی گیتار، ترانه‌سرایی) در وین اتریش آشنا شدند. این سه نفر شروع به نوشتن و تمرین کردن با هم نمودند و کارشان را در استودیوی سَوت‌ساید لندن تا سپتامبر 2005 ضبط نمودند.تولد دوباره‌ی آرکایو با انتشار آلبوم "چراغ‌ها" در می 2006،رقم خورد. داریوش، دن و پولارد هفت ترانه و آهنگ این آلبوم را سرودند. از این آلبوم به بعد آرکایو دیگر یک گروه با هنرنمایی تک نفره نبود، بلکه مجموعه‌ای شد از کارهای چندین هنرمند که در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند. دیو پن سه آهنگ و ماریا کیو چهار ترانه را در این آلبوم خواندند. پس از 2006 تور اروپا را همراه با دیو پن، پولارد بریر و اغلب خواننده‌گی ماریا کیو، برگزار نمودند. از آن‌جا که واکنش منتقدان به تور آلبوم چراغ‌ها بسیار عالی بود، یک آلبوم زنده را در پاریس، در ژانویه 2007 ضبط نمودند.
در می 2009، آرکایو با آلبوم "توده‌ی کنترل کننده" بازگشتی شکوه‌مندانه‌ای داشت. آلبومی که در طول یک هفته‌ی اول انتشار آن در چارت فرانسه و یونان، درصدر فروش قرار گرفت. آهنگ "گلوله‌ها" از نظر منتقدین بهترین آهنگ این آلبوم است که در چارت یونان، لهستان، سوئیس، فرانسه و آلمان در صدر ایستاد. کلیپ رسمی این آهنگ را می‌توانید از اینجا دانلود کنید. بزرگ‌ترین سورپرایز این آلبوم برای طرفداران آرکایو بازگشت روسکو جان و هنرنمایی وی در این آلبوم بود. در سپتامبر 2009، آلبوم "
توده‌ی کنترل کننده: قسمت چهارم" را در ادامه‌ی آلبوم قبلی به همراه تک آهنگ "بطری خالی" منتشر نمودند. پس از انتشار این آلبوم در سال 2010 با برگزاری دو کنسرت در لا ژئود و زنیت به کارشان ادامه دادند.د یسکوگرافی این گروه را می‌توانید از لینک‌های زیر دانلود کنید که شامل تمام 15 آلبوم منتشر شده از سال 1996 تا 2010 است.

پی‌نوشت: اینجا می‌توانید مصاحبه‌ای را با داریوش، که در سال 2009 انجام شده است، بخوانید. در این مصاحبه دلیل تغییرات افراد گروه و همچنین توضیحاتی در مورد آلبوم‌هایشان داده است.
http://rapidshare.com/files/275455334/1996Londinium.rar
http://rapidshare.com/files/275461749/1999TakeMyHead.rar
http://rapidshare.com/files/275469266/2002Absurd.rar
http://rapidshare.com/files/275472710/2002Again.rar
http://rapidshare.com/files/275479269/2002LiveatParis-FranceInter.rar
http://rapidshare.com/files/275481465/2002Numb.rar
http://rapidshare.com/files/275492166/2002YouAllLookTheSameToMe.rar
http://rapidshare.com/files/275502013/2003MichelVaillant.rar
http://rapidshare.com/files/275508308/2004Noise.rar
http://rapidshare.com/files/275511852/2004Unplugged.rar
http://rapidshare.com/files/275521972/2006Lights.rar
http://rapidshare.com/files/275529635/2007LiveAtZenith.rar
http://rapidshare.com/files/275538488/ControllingCrowds.part1.rar
http://rapidshare.com/files/275546688/ControllingCrowds.part2.rar
http://rapidshare.com/files/375122889/Crowd.rar


معادل‌هایی که در متن آورده شده: آرکایو..............Archive/ دوباره..............Again/ تریپ‌هاپ..........Trip Hop/ داریوش کیلر.......Darius Keeler/ دنی گرفیث.........Danny Griffiths/ جناساید دو..........Genaside II/ روسکو جان........Rosko john/ لاندینویم.............londinium/ سوزان وودر.......Suzanne Wooder/ کرگ واکر.........Craig Walker/ توهمی..............Psychedelic/ دیو پن..............Dave Pen/ سروصدا..........Noise/ پولارد بریر.......Pollard Berrier/ چراغ‌ها............Lights/ ماریا کیو..........Maria Q/

منابع:

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

گم گشته

هوا در آغوش سکوتی پر هیاهو
   زمین مملو از خاک مردگان
      درختان سیال در رقص باد
         پرندگان ترانه خوان سرود دلتنگی
         و از میان سنگ ها نوای لبخندی ملیح طنین انداز .

همچون غریبه ای فارغ از حس غربت
      در میان ساکنینی از جنس باد
         آوای گام هایم  محو می شود.

دنیایی که می بینم با چشمان باز
   نهفته در دل دنیایی است
      که حس می کنم با چشمانی یسته.

گو اینکه تنها نشسته ام بر نیمکتی
   نمی بینم آنچه هست
      و حتا نمی شنوم آوای پرکشیدن دل ها را
         اما نیستم…..
                        نیستم من تنها.

قلب زمان ایستاده است از تپش
   واحد زمان هم اینک
      تپش قلب خسته و رنجورم-ام است،
         که آن نیز آرام آرام
             جان می دهد در چنگال سکوت.

حضورم به تدریج
   رنگ می بازد در سیال زلال فضا
      پر می کشد تعلق-ام به این دیار
         و من،
               جزئی از سکون ناپایدار نیستی
         و نیمکت،
               دوباره تنها.

اینجا ساعت 5 است

            به وقت رفتگان.

طاهر

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

آغاز کشمکش

«شاید اگر آن شب» تنها سه کلمه ای بود که بعد از ساعت ها کشمکش بین انگشتانش و قلم توانسته بود روی کاغذ بیاورد. کاغذ را مچاله و به درون سطل زباله ی زیر میزش پرتاب کرد. قلم بین انگشتانش رژه می رفت و کاغذ سفید بعدی در انتظار سرنوشت خویش بود؛ درون سطل زباله یا کتابخانه! انتهای خورده شده ی قلم و جای دندان در آنجا نظرش را جلب کرد و در حالی که با احترام آن را در جاقلمی طلایی-اش قرار می داد گفت:«بیچاره، قربانی هیجانات روحی من شده.».
از روی صندلی بلند شد و به سمت پنجره ی اتاقش که خود را پشت پرده ای لاجوردی پنهان نموده بود رفت، و آن را به امید دیدار آسمان از دریچه ی اتاقش کنار زد و پنجره را باز کرد. اما هنگامی که با میله های (به اصطلاح) محافظ پنجره روبرو شد، احساس یک ملاقاتی را پیدا کرد که پس از سال ها به دیدار زندانی عزیز فراموش شده اش آمده است. یادش نمی آمد آخرین باری که، آسمان را تنگ در آغوش کشیده بود، گلی را بوییده بود، دل به آواز پرنده ای داده بود... . آن «زندگی» به مفهومی شناور بر دریای ابهامتش ماننده بود، نمی دانست «زندگی» او را ترک گفته بود یا او پایش را از «زندگی» بیرون کشیده بود!
به سمت کتابخانه رفت و یکی از نوشته های قدیمی-اش را باز کرد. چند خطی را که مرور کرد، اما دیگر نمی توانست بوی «زندگی» را از میان آن سطور رنگ و رو رفته استشمام کند، افکارش آن قدر دچار تغییرات شده بود، که حتی همان واژه ها برای نمایش افکار کنونی-اش باید جامه ی دیگری به تن کنند. به دنبال زمان آغاز این تغییر ژرف، باز هم خاطرات-اش را مرور کرد تا همان کاری را که از آغاز در پی نوشتنش بود و بیشتر از سه کلمه برای توصیفش نیافته بود، کمی پیش ببرد. نمی دانست اتفاقات موجب تغییر او می شوند یا تغییر اوست که اتفاقات را رقم می زند، یا شاید هم هر دو. به راستی شروع این کشمکش از کدام طرف بود؟ به نظرش آمد حتی گاهی خواندن یک کتاب، شنیدن یک جمله، دیداری هرچند کوتاه با یک غریبه، می تواند آبستن تغییراتی عمیق باشند. اما از طرفی این اتفاقات وقوع-شان را در «دنیا»ی او وامدار وجود، کنش ها و واکنش های او هستند؛ بودن-اشان از هستی اوست، و هستی او متأثر از بودن آن هاست.
از این افکار راضی به نظر می رسید، لبخند محوی که بر لبانش نقش بسته بود، گواه این مدعاست. از این که همه ی اتفاقات را -چه «خوب» و چه «بد»- او موجودیت داده بود و خود به «دنیا»یش فراخوانده بود، حتی از ضعف هایش که گاهی باعث ایجاد اتفاقات «بد» می شوند، احساس قدرت می کرد. قلم را برداشت و نوشتن را این گونه آغاز کرد:«هستم آنچه در درون می خواهم که باشم و برایش تلاش می کنم، نه کمتر و نه بیشتر.» درون را این گونه برای خود معنی کرد:«رودخانه ی هدایت گرِِ جریانِ افکار به فعلیت تبدیل نشده.»

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

حضور

بارها و بارها از خودم پرسیدم کیه؟ از کجا اومده؟ چرا خسته نمیشه؟ چرا این همه من رو دوست داره، با این که خیلی پیش اومده به حضورش و حرفاش توجه نکردم؟ البته احساسش قابل درکه، خود من هم وقتی کسی رو خیلی دوست داشته باشم سعی می کنم چیزهایی رو که به نظرم درسته بهش گوشزد کنم، اما اگه توجهی نکنه و تأثیری نداشته باشه، این «گفتن» ها کم رنگ تر و کم رنگ تر میشه. اما او این طور نیست، خستگی ناپذیره و بدون کم ترین توقعی مدام سعی می کنه در حد وسعش راه رو نشونم بده. گاهی اوقات از دستش خسته میشم، خب اینکه مدام یکی توی گوشت در مورد همه چی اظهار نظر کنه خسته کننده است، حتی اگه حق با اون باشه، که همیشه بوده یا لااقل تا الان اینطور بوده. حضور دائمی-اش دلگرم کننده است، اینکه احساس کنی همیشه یکی هست که مواظب کارهایی که می کنی باشه و بهت اهمیت می ده و مهمتر از همه این که هیچ توقعی ازت نداشته باشه. فقط مدام افکار و ایده آل هات رو بهت یاد آوری می کنه و می خواد که خودت باشی. زندگی با حضورش لذت بخش و آرامش دهنده است.

کاش من هم می تونستم مسلک علاقه داشتن اون رو در ارتباط با دیگران پیشه کنم، دیگران رو بدون هیچ توقعی دوست داشته باشم، فقط ازشون بخوام همونی باشن که می گن، یا حرف هایی در حد عملشون بزنن و یا عملشون مطابق حرف هاشون باشه، گرچه راه این دو با هم فرق داره اما مقصدشون یکیه. یه راستی آدمهایی که حرف و عملشون یکیه چقدر دوست داشتنی هستن.

بعضی وقت ها مثل یک مادر سر روی شونه هاش می گذارم و درد دل می کنم و او در حالی که موهام رو نوارش می کنه فقط به حرف هام گوش می ده. همیشه بعد از تموم شدن حرف هام در حالی که اشک روی گونه هام رو با حریر دستش پاک می کنه، این جمله رو در گوشم زمزمه می کنه:«شنیدن حرف هات آرامش بخشه، تا حالا بهشون گوش دادی؟» و قبل از این که پلک های سنگین-ام روح سبک بارم رو به قهقرای دالان خواب فرو ببره، صدای خودم رو می شنوم که دوستت دارم رو تکرار می کنه.

۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

انتخاب ترین های سال

بالاخره بیست و چهارمین زمستان زندگی-ام هم با همه ی کمی و کاستی هاش، خواستن ها و نخواستن هاش، دوست داشتن ها و نداشتن هاش، بی اعتمادی ها و اعتماد هاش، دوستی ها و جدایی هاش، داره کم کم تموم میشه. همیشه نزدیکای عید احساس دلتنگی برای دوستام می کنم. وقتی که چشام رو می بندم یا به یه جا خیره می شم، لحظه هایی که با دوستام گذروندم - گفتگو ها، خنده ها، غم ها و شادی ها، خوشی ها و ناراحتی ها- از نظرم می گذره.

سال عجیبی رو گذروندم، پر بود از اتفاقات تلخ و شیرین. گرچه عجیب ترین سال زندگی-ام نبود، اما جزو عجیب ترین ها بود. با آدم های زیادی آشنا شدم، که بعضی هاشون خیلی دوست داشتنی بودن بعضی هاشون نبودن. خلاصه آش شعله قلم کاری بود، که همه جور آدمی رو می شد توش پیدا کرد. روی طیف دوست داشتن هر دو انتها رو تجربه کردم، هم علاقه و هم بیزاری، حس بیزاری رو بیشتر توی محیط کار تجربه کردم و علاقه رو در محیط پر از شور و نشاط دانشگاه. گرچه مطلق نبود و در هر دو محیط هر دو طیف رو تجربه کردم، گرچه هم علاقه و هم بیزاری عمرشون کوتاه بود، اما یه بار دیگه علاقه رو احساس کردن، شیرین بود.

چون امسال رو دوست داشتم بیشتر احساس دلتنگی می کنم، گرچه اتفاقات خیلی خیلی خیلی تلخ افتاد اما اتفاقات خیلی خیلی شیرین هم تجربه کردم. به همین مناسبت تصمیم گرفتم که امسال طی مراسمی هر چند مجازی، «ترین» های سال رو معرفی کنم که حداقل یه تشکر از همه ی آدم هایی که باعث ایجاد چنین احساسی شدن، کرده باشم. اسامی رو نمی آرم اما دوستان نزدیک و خود اون ترین ها متوجه می شن که منظورم چیه، اکثراً از اسامی-ای که توی فون بوک-ام گذاشتم استفاده کردم.

حضار گرامی با تشکر از حضورتون، به اطلاع می رساند که پی از بررسی های شبانه روزی هیئت داوران متشکل از خودم، عقل، احساس، شیطون، فرشته و خداییییش! ، از بین نامزدهای هر رشته، برندگان اعلام میشن. اسامی رو به ترتیبی که به ذهنم میان اعلام می کنم:

  • «دوست داشتنی» ترین سال به خجالتی(شای) یکی یه دونه-ام، به خاطر بازی در فیلم «من و تو در یک ماه و ده روز و ده دقیقه و ده ثانیه»
  • «با مرام» ترین سال به نیکی دلبندم، به خاطر بازی در فیلم «سمینار، کنفرانس، اپلای، کورش ...... و دوباره کورش»
  • «عزیز» ترین سال به آلن جیگر طلا، به خاطر بازی در فیلم «به دنبال تکرار واقعه ی کرمان در مشهد»
  • «بی مرام» ترین سال به سمی جون، به خاطر بازی در فیلم «آبجی، امتحان، پیچش و دیگر هیچ»
  • «خوش شانس» ترین سال به آهنگر عزیزم، به خاطر بازی در فیلم «یانجی جامپینگ در پارک ملت»
  • «فرزند» ترین سال به فی فی گلم، به خاطر بازی در فیلم «بابا من مریضم، زشمام می سوزه»
  • «بی ادب» ترین سال به پینک لعنتی، به خاطر بازی در فیلم «خرس دیوونه ی منگل»
  • «صدا» ترین سال به آشنای عزیز، به خاطر بازی در فیلم «نظام مهندسی»
  • «حرف» ترین سال به ابو-ی دل انگیز، به خاطر بازی در فیلم «گفتگویی به بلندای ولی عصر تا ونک و عرض دل-ام»
  • «خندان» ترین سال به قُل قُلی های قِل قِلی، به خاطر بازی در فیلم «تولد در سمینار هدف زندگی» و «تَرَکی در دیوار آیس پک»
  • «واژه» ترین سال به سرباز عشقم، به خاطر بازی در فیلم «... بی بی»
  • «گردالی» ترین سال به کوبین عزیز، به خاطر بازی در فیلم «دعا کن برام»
  • «همکلاسی» ترین سال به سیمبا جون، به خاطر بازی در فیلم «همکلاسی سلام»
  • «نذری خور» ترین سال به باران عزیزم، به خاطر بازی در فیلم «نذری خوری در زیر باران»
  • «هنرمند» ترین سال به اسی مالی گرام، به خاطر بازی در فیلم «موخا بگی چه؟» (زبان اصلی)
  • «فرفری» ترین سال به نیو شیبی گل، به خاطر بازی در فیلم «شیبی بسیار شیبی»
  • «جنگلی» ترین سال به لپ گلی جون، به خاطر بازی در فیلم «جنگل بانان به بهشت می روند»
  • «نقاش» ترین سال به نرگس جون(با اجازه ی اسی مالی)، به خاطر بازی در فیلم «اگه جرأت داری بگو بَده»
  • «کم رنگ» ترین سال به داست گرامی، به خاطر بازی در فیلم «رستگاری در سه ساعت»
  • «لپ لپ» ترین سال به لپ لپ-ام، به خاطر بازی در فیلم «لپ تاپ بخر لپ لپ ببر»
  • «کاذب» ترین سال به مصالح مقاوم، به خاطر بازی در فیلم «بازی می خوام»
  • «صادق» ترین سال به لیلیتی عزیزم، به خاطر بازی در فیلم «چه کسی صدا زد خائن»
  • «خال خالی» ترین سال به انوکس جون، به خاطر بازی در فیلم «دیدار به تولد»
  • «چون الان لازمی بیا» ترین سال به ماک خان، به خاطر بازی در فیلم «یک ماشین حساب برای دو نفر»

اما می رسیم به بخش جوایز ویژه.

جایزه ی تندیس دلتنگی به «جای خالی» ترین سال، همراه همیشگی زندگی-ام، جای خالی-ای که با هیچ واژه ای پر نخواهد شد.

از همه ی ترین ها خواهش می کنم به کامنت ها تشریف بیارن تا جایزه-شون رو که یک عدد لپ لپ طلایی با کارت سوخت هست رو تقدیمشون کنم.

پایان بخش برنامه ها «ترترین» سال از دید خوانندگان گرامی می باشد که با شرکت در نظر سنجی نظر خودشون رو اعلام می کنن. لطفاً از بین گزینه هایی زیر که به نظرم مستحق دریافت-ش هستن، به یکی رأی بدین.

  1. باجی جون
  2. آلن
  3. نیکی
  4. خجالتی
  5. فی فی

در ضمن بر همه ی خوانندگان واجب کفایی است که یک لقب «ترین» به این جانب اعطاء نمایند لطفاً و سریعاً.

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

حسی غریب اما قریب

16_03_2V

حسی غریب در کوچه­های دلم پرسه می­زند، غریبه­ای آشنا با دل­های شکسته، که دل شکسته­ام با او احساس غریبگی می کند. چه می خواهد؟ چه را در وجودم می­یابد؟ چیزی آیا درخور توجه­اش در دلم یافته؟

به دنبالش در هزار توی دلم می­گردم، از کوچه­ای به کوچه­ی دیگر، از خانه­ای به خانه­ی دیگر. نمی­یابمش، هر لحظه گامی از او عقب­ترم. هر کجا سر می کشم، حضور گنگ و محوش را می­بویم. عبور گرم و غریبانه­اش را چون ردی از خون گل سرخ بر درون سردم احساس می­کنم. با صدایی لرزان حضورش را جویا می­شوم... اما نه...نه...نمی توانم، می­ترسم، شاید وهم و خیال باشد، شاید اصلاً نباشد، شاید زاییده­ی تخیلات بی­کرانم باشد...نه...نه.

بی­اختیار بار دیگر دنبالش می کنم، هر چه پیش می­روم کوچه­های دلم تاریکتر و غریبانه­تر می­شوند، گویی به حضور آن غریبه رنگ می بازند. احساس می کنم در این نشانی از دلم گم شده­ام. بی­اختیار خشکم می زند، سنگینی هوای مه­آلودش نفس کشیدن را برایم سخت کرده است، دیگر یارای همراهیش را ندارم، با چشمانم رد سرخ­گونش را دنبال می کنم. آوای موسیقی طنین انداز در دلم، در سنگینی هوا خفه شد ، سکوت بود، سکوتی مطلق. هر چه بیشتر می گذشت، بیشتر معنای واژه­ی «بی­اختیار» را درک می کردم زیرا که اختیارم گم شده بود، دیگر خودم نبودم یا حداقل آن خودی که می­شناختم آن جا نبود. اما به یکباره همه چیز سوی من شد، دیگر این من نبودم که او را دنبال می­کردم. حضورش را گرم­تر و نزدیکتر حس می کردم. به سان پیچکی سبز و درخشان وجودم را تسخیر می نمود. تقلا کردم که درد غریبانه­اش را فریاد کنم، اما صدایم را ربوده بود. غلتش دردی پراحساس را بر گونه هایم حس می­کردم، داغی عبورش پوستم را می­سوزاند، گویی فرشی قرمز را برای عبور شاهانه­اش بر گونه هایم می­گستراند.

تلاطم امواج حضور طوفانی­اش بر ساحل دلم ضربه می­زد، دردی عمیق و ردی غریب برجای می­گذاشت. کشش ماه غریبانه­اش، جزر و مدی در دریای دلم ایجاد کرده بود. چنان ساحلش را پر و خالی می­کرد که هر بار نقشی نوین بر ماسه­های نرم و محبوس زیرین­اش طرح می زد. دیگر نشانی از ماه، بر آیینه­ی دریای دلم نبود، همه چیز و همه کس، گنگ و محو در تلاطم تصویر آنچه زمانی بر این دریای آرام نقش بسته بود گم شدند. خروش بانگ طوفان مجال هر فریادی را ربوده بود، دست به سوی هر تخته پاره­ای قدیمی دراز می­کردم، محو می شد. هرچه از غرق شدن فرار می­کردم بیشتر در آن فرو می­رفتم. لرزش واپسینِ خودِپیشین، در دریای میراگر مستهلک می­شد و آرام آرام فرو می­خفت. به سوی سکون و آرامش غرق می­شدم، تاریکتر و تاریکتر، سردتر و سردتر. فشار ژرفا هر لحظه پوست ضمختم را نازک تر و نازک­تر می کرد و نقش «من» را از پیکره­ام محوتر و محوتر.

دیگر تاب و توانی در وجودم باقی نمانده بود، حتی پلک هایم روی چشمانم سنگینی می­کرد. لحظاتی رهایشان کردم تا دقایقی بیاسایند. به محض بسته شدن چشمانم، افکاری که گویا مترصد چنین فرصتی بودند، به ذهن خسته و آشفته­ام هجوم آوردند. حجمه­ی کلمات چنان بر ظرف ذهنم سرازیر شدند که مجال حلاجی آن­ها را نمی یافتم. کلماتی چون عشق، تنهایی، غم، ایمان، اخلاق، شادی بی­آنکه مفهومی داشته باشند، عبور می کردند. حتی کلمات هم رنگ باخته بودند. همه چیز سیاه و سفید بود. سکوتی مملو از تصاویر و کلمات، سکوتی سنگین و مرگبار.

پوستم گنجایش رنگ ها و آواهای درونم را ندارد، با ته مانده­ی توانی که در وجودم باقیست، دست به کار شکافتن پیله­ی تنگ و تاریکم می شود...

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

آنگاه که حقیقت زیباتر از رؤیاست

حقیقتی زیباتر از رؤیا دوست می داشتم

هنگامی که می گشایم چشمان خواب آلود

تو را ببینم با لبخندی پیش چشمانم

هنگامی که می نوشم چای صبحگاهی

تو را ببینم با لبخندی پیش چشمانم

هنگامی که می پوشم جامه ی سفر

تو را ببینم با لبخندی پیش چشمانم

هنگامی که می گرید چشمانم از آغاز فاصله ها

تو را ببینم با لبخندی پیش چشمانم

هنگامی که می جویم در خاطره ها تصویری از دیارم

تو را ببینم با لبخندی پیش چشمانم

هنگامی که می بندم چشمان را در مهمان خانه ی غربت

تو را ببینم با لبخندی پیش چشمانم

هنگامی که می گرید چشمانم از شوق بازگشت

تو را ببینم با لبخندی پیش چشمانم

هنگامی که باز، می خوابم در آرامش موطنم

تو را ببینم با لبخندی پیش چشمانم


اما تارعنکبوت های رؤیای حضورت

پرنده ی حقیقت جوی روحم را درربوده

آنچه می بینم تنها سایه ایست از دنیا

حقایق مرئی و نامرئی پیرامونم

سایه ای هستند روی دیوار ذهنم

که وجودشان را وام دار شمع رؤیای تو-اند

و خالیست نقش سایه ی حضورت بر دیوار.


نمی دانم…

نمی دانم رؤیایت را هنوز هم خواستارم یا نه

اما می دانم که دیگر

تنها خواستار حقیقتی زیباتر از رؤیا هستم.

طاهر

۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

اندر فواید Launchy

این بار یک برنامه ی بسیار کوچک و جمع و جور و در عین حال بسیار کاربردی را معرفی می کنم. طبق گفته ی نویسنده ی این برنامه جاش کارلین (Josh Karlin) در ابتدا فقط برای استفاده ی شخصی آن را نوشته است، که آن را به دوستان خود نیز داده است و چون وابستگی بسیاری به این برنامه پیدا کرده اند و آن را بسیار کارآمد می بینند، تصمیم به انتشار آن می گیرد.

لانچی در حقیقت همان کار Run ویندوز را انجام می دهد، با این تفاوت که بسیار کارآمدتر، پرکابردتر، هوشمندتر و در عین حال ساده تر و زیباتر است. برای ظاهر شدن آن کافیست کلیدهای Alt+Space را فشار دهید، تا پنجره ای به صورت زیر ظاهر شود:


سپس پا تایپ چند حرف از برنامه ی مور نظر لیستی از برنامه های با نام مشابه ظاهر می- شود که می توان با انتخاب آن برنامه ی مورد نظر را اجرا نمود. به عنوان مثال برای اجرای برنامه ی فایرفاکس با نوشتن fir لیستی به صورت زیر ظاهر می شود:


چون آیکون برنامه ی مورد نظر در بالای آن ظاهر شده است کافیست کلید Enter را فشار دهیم، اما صبر کنید این برنامه کاربرد دیگری نیز دارد در مورد فایرفاکس پس از نوشتن fir می توان با زدن کلید Tab آدرس سایتی را که می خواهیم وارد آن شویم را تایپ کنیم تا فایرفاکس با همان سایت اجرا شود. به عنوان مثال فرض کنیم که می خواهیم وارد سایت webizer.blogspot.com شویم، در این صورت پس از تایپ fir کلید Tab را زیده و آدرس را وارد می نماییم که پنجره به صورت زیر می شود:


که با زدن کلید Enter وارد سایت وبایزر می شود.

همچنین از کلید Tab می توان در موارد دیگری نیز استفاده نمود، فرضاً برای رفتن به درایو C یا تایپ :C و زدن کلید Tab لیست دایرکتوری ها نمایش داده می شود که می توان دایرکتوری مورد نظر را انتخاب نمود.

این برنامه یک سری پلاگین هایی نیز دارد که می تواند بسیار کاربردی باشند. از قابلیت های دیگر آن می توان به امکان اضافه نمودن لیستی از دایرکتوری هایی که استفاده ی زیادی از آن ها داریم اشاره نمود. به طور پیش فرض دایرکتوری Start Menu در خود برنامه وجود دارد که تمام فایل های موجود در آن در دیتابیس لانچی موجود است و هر دایرکتوری و فایل دلخواهی را می توان به آن اضافه نمود که خود لانچی به طور منظم دیتابیس خود را سینکرونایز می کند. پنجره ی تنظیمات آن به صورت زیر می باشد:


گفتنی های زیادی در مورد این برنامه وجود دارد، و مطمئن باشید با استفاده از این برنامه به آن وابسته خواهید شد، پس پیشنهاد می کنم که حتما این برنامه را که به صورت رایگان از اینجا قابل دانلود است استفاده کنید. باشد که مفید فایده واقع شود.

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

مفهوم زمان به روایت بنجامین باتن – قسمت دوم

در ساده ترین حالت می توان تأثیر وقایع را تابعی سهمی شکل از زمان در نظر گرفت. پیش از رسیدن به نقطه ی اوج تأثیر، روی شاخه ی بالا رونده پیش می رود، و پس از نقطه ی اوج روی شاخه ی نزولی افت پیدا می کند. هر واقعه-ای یک بازه ی تأثیر بهینه دارد که در این بازه بیشترین و بهترین تأثیر را دارد. اما این در صورتی است که «تأثیر» را تعریف عرف آن در نظر بگیریم. به عبارتی «تأثیر» را بدست آوردن تجربه-ای بدانیم که دیگران هم آن را به گونه ها و روش های مختلف بدست آورده اند. گرچه وقایع منتج به تأثیر واحد برای هر فرد می تواند منحصر به فرد و مطابق با افکار و عقاید و در نتیجه رفتارها و تصمیمات هر فرد باشد. حال شخصی به نام بنجامین همه چیز را خلاف چرخه ی طبیعت تجربه می کند، زیرا زمان در هنگام تولد او خلاف چرخش معمول خود را دارد. زمان دیگران به چرخ طبیعت می چرخد و زمان بنجامین خلاف چرخ دیگران. در پیری بچگی و در بچگی پیری راتجربه می کند.

خواهش های بیرونی و درونی در تضاد با یکدیگرند. جنگ عقل و احساس رایج در درون هر انسان، به کارزاری تمام عیار و کشنده تبدیل شده است. این جنگ صرفا برای تصمیم گیری در شاخه های درخت زندگی نیست، بلکه این بار تنه ی زندگی درگیر این جنگ نابرابر شده است. عمق دردناکی این نبرد در جمله ای نمایان می شود که بنجامین پیر اما خردسال به عشق گمشده در گوشه-ای از خاطرات فراموش شده اش، می گوید که احساس می کند زندگی دیگری را تجربه کرده اما چیزی از آن را به یاد نمی آورد.

آدمی در دوران پیری دوست دارد با نگاه به گذشته و یادآوری تجربیات تلخ و شیرین خویش  آن ها را برای دیگران بازگو کند و نیز سعی می کند از عمر گذرانده ی خویش و کارهایی که انجام داده و تجربه هایی که کسب کرده راضی باشد، زیرا که معنای زندگی-اش را در آن ها باز می یابد. اما برای بنجامین قضیه فرق می کند،برای او روند مرگ به سوی متولد است. اگر از دید فردی که زندگی را معمولی تجربه کرده است، زندگی-اش را بازنگری کنیم، چه بسا فکر کنیم، آن هنگام که باید تجربه هایش مفید واقع شوند، فراموش می شوند. اما اگر بنجامین باشیم قضیه فرق می کند.« اگر بنجامین بودم چگونه وقایع و گذر زمان را حس می کردم و تجربیات را تعبیر می نمودم؟»، سوالی است که پس از دیدن بنجامین ذهنم را درگیر نمود، زیرا در فیلم صرفا وقایع روایت شد و درون وی را کمتر روشن نمود.

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

مفهوم زمان به روایت بنجامین باتن – قسمت اول

m The_Curious_Case_Of_Benjamin_Button_Custom-[cdcovers_cc]-front 

دیدن فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن»، نامزد دریافت 13 اسکار 2008، که از اینجا می توانید دانلود کنید، شخمی به مفهوم زمان در ذهنیات-ام زد. رنگ و بوی آن را شفاف تر و تندتر نمود. گذر زمان تنها گرد تاریخ را بر وقایع نمی پاشد، بلکه معنای وقایع را با مفهوم حقایق پیوند می زند. نقاشی است که بر بوم زندگی، حقایق گذشته و آینده ی در پیش رو را طرح می زند.

تقدم و تأخر وقایع که بخشی از معنای حقایق هستند، در دل زمان متولد می شوند. «زمانبندی» مفهومی است که با ورود و تحمیل خود بر روزمرگی ها و تصمیم گیری های انسان چنان جای خود را در جهان تثبیت نمود که گویی از ازل بوده است، کما اینکه بوده و لی مورد توجه واقع نشده است. برای لمس زمان کافی است، انجام یکی از کارهای روزمره جابجا شود. این فیلم نمونه ی بارزی از لمس گاه خشن  و گاه لطیف، اما همیشگی زمان بر زندگی انسان است.

۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

اندر فواید TeraCopy

تراکپی برنامه‌ی جمع و جوری برای کپی و انتقال فایل‌ها با بیشرین سرعت ممکن است و به عنوان کسی که مدت‌ها ست از این نرم افزار استفاده می کنه، پیشنهاد می‌کنم که ازش استفاده کنید. آخرین نسخه‌ی این نرم افزار رو می‌توونید از اینجا دانلود کنید (البته پیشنهاد می‌کنم آخرین نسخه اون رو از خود سایت دانلود کنید و از سریال موجود توی این فایل رجیسترش کنید). براساس توضیحات سایت تراکپی امکاناتی به شرح زیر رو برای کابران فراهم می‌کنه:
  • کپیِ سریعتر فایل‌ها؛ تراکپی با تغییر دینامیک میزان بافر موجب کاهش دفعات فراخوانی می شود.
  • نگه داشتن موقت(Pause) و شروع مجدد(Resume) انتقال فایل؛ به منظور آزاد سازی منابع سیستم، انتقال را موقتاً نگه داشته، و سپس ادامه دهید.
  • باز یافت در صورت خطا؛ در صورت خطا در انتقال، تراکپی چندین بار تلاش در رفع آن می کند، و در صورت عدم امکان انتقال از انتقال فایل مربوطه خودداری می‌کند، اما به انتقال سایر فایل ها ادامه می‌دهد.
  • لیست اینتراکتیو فایل‌ها؛ تراکپی لیست فایل‌های انتقال یافته را نشان می‌دهد و امکان دیدن خطاها و در صورت امکان رفع آن و انتقال مجدد را می‌دهد.
  • یکپارچه شدن با پوسته (Shell Integration)؛ تراکپی می‌تواند در صورت تمایل جایگزین انتقال پیش فرض سیستم عامل شود.
  • پشتیبانی کامل از یونیکد.

بعد از نصب اون به منوی کلیک راست گزینه‌ی بسیار کابردیِ تراکپی اضافه می شه، که ابزارهای کابردی‌ای رو در دسترس قرار می دهد.
TC
TC W
مقدار بافر رو هم می شه تغییر داد و میزان تغییر در سرعت انتقال رو دید.

۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

درد رهایی

1 (9)

کاوش در ذهن پر از خاطره و مخاطره-ام

از برای یافتن لحظاتی چند

لحظاتی شیرین گرچه کوتاه

لحظاتی تلخ گرچه کش دار

لحظاتی ساکن گرچه سنگین

همچنان جاریست.

 

گرچه سایه ی سنگین و کش دار و کوتاه ات

بر دفتر خاطراتم

هر نوشتاری را تیره می کند،

اما کورمال کورمال

با دستانی خسته و بی رمق

و چشمانی نیمه باز و روشن

بر صخره های هیبتت چنگ می اندازم

تا بر فراز آن بار دیگر

نوازش شاد وخشن خورشیدِ منتظر

تن زخم آلود-ام را مملو از درد رهایی کند

 

طاهر