در پستی توضیحاتی کلی در مورد گروه آرکایو دادم و به آلبومها و آهنگهایشان اشاره کردم و نیز اشاره کردم که آهنگ “گلولهها” به گفتهی خیلی از منتقدین و هواداران آرکایو بهترین آهنگ آخرین آلبوم آرکایو – تودهی کنترل کننده – است. قصد دارم این پست را به این آهنگ به یاد ماندنی اختصاص بدهم. اگر این آهنگ را نشنیدهاید از اینجا میتوانید دانلود کنید و توصیه میکنم نماهنگ رسمی این آهنگ را که از اینجا میتوانید دانلود کنید، از دست ندهید. در ادامه برگردانای از شعر این آهنگ را نوشتم، سعی کردم به بهترین نحو ممکن آن را به فارسی برگردانم و پس از آن با هم قدمای در فضای وهم آلود اما آشنای گلولهها میزنیم.
مرا چون انسانی معمولی لمس کن،
در چشمانام بنگر،
زیر پوستام خشونتی نهان است،
با تفنگی در دستاناش
آمادهی درک هر چیز و هر کسی است.
در آنسوی چهرهات سیاه چالههایی* وجود دارند.
سیم خاردارهایی گرداگرد آسمان خشمات میپیچند.
گلولهها زیباییِ آسمان خشماند
و من نمیدانم چرا؟
مسئولیت شخصی...
مرا حبس کن و بگذار پارهی پَستترِ انسانی زیبا باشم،
بدون خونی در دستاناش.
مرا "شهید" و احساسام را خوار کن
با خشونتات،
با تفنگی نشانه رفته روی سرم
و آمادهی نابودی همه چیز و همه کس.
______________________________
*چیزی که همواره از منبعی در حال تغذیه است.
در نماهنگ گلولهها، زنی را با ظاهری آرام و زیبا میبینیم که در قطار زندگیاش نشسته و گذر عمرش را تماشاگر است. مسافری با یک چمدان وارد قطار میشود که نمایانگر درون نازیبای اوست. هنگامی که او با خودِ نازیبایاش مواجه میشود، دستاناش میشکافد و خون سیاهای از دستاناش میچکد که نماد شکافتن پوسته و ظهور درونِ ناآراماش است. سپس از درون چمدان مردی تنومند که نمایانگر نیمهی خشن وجود اوست، سر برمیآورد و او را از قطار زندگی به جنگلِ وحشی وجودش میبرد.
این نماهنگ به خوبی مفهوم شعر را میرساند. شعری که گفتوگوی درونی یک انسان با اعماق وجودش است. گفتوگو با بخشی از وجود که بیشتر مواقع خود را در ظاهر و پوستهی فریبندهی انسان پنهان میکند؛ نیمهی تاریک، نیمهی سیاه چاله واری که خشم را فرو میخورد و هر آن احتمال شکافتن پوسته با گلولهای میرود. نیمهای که از دادههای خام محیط اطراف – اتفاقات روزمره- با “درک و بینش” خاص خود خوراکی برای پروار شدن فراهم میکند و “آمادهی نابودی همه چیز و همه کس” ست.
این شعر من را به یاد دیالوگی در فیلم “شاتر آیلند” بین “تدی” و رئیس پلیس زندان میاندازد، آنجا که در جیپ نشستهاند و رئیس زندان با تدی در مورد خشونت حرف میزند. به تدی میگوید خدا خشونت را دوست دارد همانطور که همهی ما انسانها خشونت را دوست داریم اما تدی انکار میکند. رئیس پلیس به تدی میگوید من الان میتوانم قبل از این که بتوانای عکس العملی نشان دهی با دستانام چشمانات را از جا درآورم! تدی با حالتی تهاجمی به او میگوید که “میتوانی امتحان کنی”! رئیس پلیس با نگاهی پیروزمندانه به تدی میفهماند که نمیتواند خشونت نهفته در وجودش را انکار کند!( در اینجا میتوانید بحثهای جالبی که پیرامون این اثر ماندگار اسکرسیزی شده است را بخوانید و بیشتر با عمق این فیلم اشنا شوید.)
خشونت در ذات همهی انسانهاست، در بعضی، شرایط بروز بیشتر و در بعضی، کمتر وجود دارد. انسانهای به ظاهر بسیار آرام در صورت بروز خشونت میتوانند کارهای بسیار خشنتری را نسبت به آدمهایی که شخصیتی عصبی دارند، انجام دهند از آنجا که به سان آتشفشانی خاموش است که به ناگاه فوران خواهد کرد. در کتاب”شازده کوچولو” نیز اشارهای هوشمندانه به موضوع آتشفشان شده است. در جایی راوی میگوید "چون ما نمیتوانیم کوههای آتشفشان خود را مانند شازده کوچولو که در سیارهی خود همواره آنها را گردگیری میکند، تمیز کنیم گاهی این طور باعث دردسرمان میشوند."! انسانهای درونگرا نیز مانند همین کوههای آتشفشان خاموش هستند که چون همه چیز را درون خود نگاه میدارند هر آن امکان فوران مواد گداختهی محبوس درون آن وجود دارد.
به عنوان مثال میتوان به شرایط شهرهای بزرگ مانند تهران اشاره کرد. به دلیل فشارها و استرسهای زیادی که بر مردم اینگونه شهرها حاکم است، آستانهی تحمل افراد بسیار پایین میآید و همین امر موجب بروز خشونتهای زیادی میشود اما در شهرهای کوچکتر فراوانی خشونتها کمتر است. همچنین شرایطی که در سال اخیر در ایران رخ داد به خوبی نشانگر شکافتن پوستهی جامعه و فوران مواد گداختهی درون آن است.
انسان همواره خشونت را تقبیح میکند و کتابها در ذم آن مینویسد، اما همین که “گلوله”ای پوسته را شکافت همهی حرفها به بایگانی فرستاده میشوند و فرصت بروز پیدا نمیکنند (همچنین در پستی اشارهای به زیبایی حرفها کرده بودم که خواندن آن خالی از لطف نیست). هنگامی که پوسته شکافته شد، هیچ سدی جلودار آن نیست، نه مذهب، نه اخلاقیات و نه هیچ احساس انسان دوستانهی دیگر. همچون آتشی تر و خشک را با هم میسوزاند. بنابراین بهتر است جلوی وقوع آن گرفته شود، همان جملهی معروفِ "پیشگیری بهتر از درمان است".
هر فردی متناسب با روحیات و ظرفیت خود، برای فرو خوردن خشماش روشی دارد. فریاد، نوشتن، گریه کردن، حرف زدن، شکستن اجسام و گاهی دل دیگران، کتک زدن و روشهای دیگری که هر کدام به نحوی نقش یه سوپاپ اطمینان را بازی میکنند و جلوی این فوران را میگیرند. شاید بتوان گفت خودخوری برای کنترل خشم بدترین روش است، مرهمی موقتی که چیزی جز تلنبار کردن این مواد گداخته نیست. باید هر از گاهی کوههای آتشفشان خاموش سیارهی دلمان را گردگیری کنیم چون ”آدم که کف دستاش را بو نکرده که!” و فرصت شکفتن “گل سرخ” را از خودمان نگیریم البته قضیهی “بائوبابها” همچنان به قوت خود باقیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر